خلاصه داستان :
بجیان گو بعد از اینکه راهشو گم میکنه به اشتباه سوار کالسکه کسی به اسم مو چینگ چن میشه. موچینگ از زمانی که به دنیا اومد هیچ احساسی نداشت سرنوشت از اونجایی شروع میشه که این دختر باعث میشه ارباب موچینگ توانایی احساس کردنشو رو به دست بیاره