خلاصه داستان :
لحظه ای که چشمانش را باز کرد متوجه بدن او بدون لباس شد و مردی در کنار او به شکم خوابیده بود. انگار تمام دنیا جلوی چشمش فرو ریخت. چون فانسا، زن زیبایی که مست بود تا اینکه فقط برای یک شب عقلش را از دست داد، ناگزیر باید یک مادر مجرد شود. او تصمیم گرفت فرزندش را به تنهایی بزرگ کند، هرگز فکر نمی کرد از آن "شوهر شبانه" او چیزی بخواهد. اما وقتی مردی که «پدر فرزندش» است، بار دیگر زندگی او را درگیر کند، به این می گویند سرنوشت.